از بچگی با این باورها برزگ شدم که به اندازه خوب نیستم
دختر بدی ام
دوست داشتنی نیستم
این باورها باعث شدن از خیلییییی چیزهای زندگی عقب بیفتم البته نمیگم اصلا خوبی نداشتن
خوبیش این بوده از من یه زن خیلی زرنگ ساخته . ولی خب بدی هاش غلبه داره
وقتی نیلی جلوی روم یه لیست بلندبالا گذاشت که از این به بعد باید اینجوری روزهاتو بگذرونی راستش
ترسیدم
اخه ما به منطقه امن خودمون عادت داریم ولی راستشو بخوای من دیگه از این منطقه امن حالم بهم میخوره
دیگه وقتش رسیده هر جوری شده خارج از این منطقه امن(داستانم) زندگی کنم .